آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

تعطیلات تابستونی

                              پسر گلم شرکت مامان و بابا یه 9 روز به ما حال داده بود چون از 17مرداد تا 25 مرداد ماه تعطیلات تابستانیمون بود خوب یعنی 9 روز با هم بودیم وای چه ها میتونستیم بکنیم 18مرداد که مراسم عید رو داشتیم که رفتیم عید دیدنی خونه حاجآقا ومامان جون و....   واز روز 19 هم مراسم پوشک بازی داشتیم،من تصمیم داشتم که تو این 9 روز با هم همکاری کنیم و شما یه پارچه آقا بشی اما نشد که نشد     شورت آموزشی تنت میکردم و  هر یک ربع به یک ربع با هم میرفتی دستشویی اما...
27 مرداد 1392

گلم عیدت مبارک

  زندگی"باور" دعاهای قشنگ است ! برایت دعاهای قشنگ میکنم آنها را "باور"کن! نگران چه هستی وقتی خدا را داری هر چه میخواهی  طلب کن زیرا او به تمام کائنات فرمان سکوت داده تا حرف دلت را بشنود. الهی بحق ماه قشنگ رمضان هیچکدام از آرزوهایت،آرزو نماند   شیرینی زندگیم عـــیدت مبارک ...
18 مرداد 1392

همش2

                  آرتین تا این لحظه ،   2 سال و 22 روز و 22 ساعت و    22 دقیقه و 22 ثانیه سن دارد               این تاریخ جالب روز یک شنبه ١٣ مرداد ٩٢ ساعت ٠٩:٠٠ در وبلاگ آرتین نمایش داده شد       ...
13 مرداد 1392

شیرین زبونی آرتین تو 2سالگی

  پسر گلم دیگه دایره لغاتت داره روز به روز بهتر وشیرین ترمیشه و هر روز خودنی ترمیشی "با این کلمات شیرینی که ادا میکنی" آتین:آرتین تــَــعی لو:تقی لو     بابات :بابارضا نـــَشیم :نسیم نـَســین :نسرین(مامانی) مــجید :مجید(بابایی) تازه چند روز پیش مسعود عمو جون(عموی من) رو دیدی و بلند صدا میزدی:مجید مجید ثا-ثاخ-هیثاخ :میثاق باهار :بهارجون میثم :میثم چند روز پیش دای جون میخواست بیاد دنبال ما تا با هم بریم باغ که من گفتم آرتین حاضرشو الان دایی میاد بریم باغ که بعد ازآماده شدن رفتی جلو درب ورودی وبلند صدا میزدی میثم میثم   عَ دا :علیدا (عموجونت) ...
12 مرداد 1392

قول من به پسر در 2سالگی

قول می دهم تا وقتی زنده ام اول پدر تو باشم ودوم دوستت. همیشه از دور مراقبت خواهم بود ،هنگامی که مجبور بشوم تلنگرت میزنم ،نصیحتت میکنم ،سختگیری به خرج میدهم ،کابوست میشوم و مثل کارگاه ها مچت را میگیرم ...چون دوستت دارم . وقتی این موضوع را درک کنی ،میفهمم که بالغی و مسولیت پذیر شده ای. هرگز ،هرگز کسی را در زندگی ات پیدا نخواهی کرد که به اندازه من ومادرت تورا دوست داشته باشد ،برایت دعا کند ،ومراقب وغمخوارت باشد . ولی اگر روزی ،زیر لب با غر لند بگویی "از تو متنفرم" ،حتی یک بار ... من کارم را به درستی انجام نداده ام ...
1 مرداد 1392

اولین شب تنهایی

                           پسر قشنگم دیشب ٢٩/٠٤/٩٠تو زندگیمون یه اتفاق مهم افتاد دیروز افطار خونه مامان مهین بودیم و مهمونشونم مامانی اینها ودایی میثم اینا بودن و همه چی خوب بود  اما موقع رفتن مهمونا،شما اول رفتی بغل بابایی وبعدش هم رفتی بغل میثاق وبه هیچ وجه راضی نمیشدی بیایی بغل ما      و همراه آنها رفتی خونشون و ما هم سریع جمع جورکردیم و اومدیم دنبال شما اما شما باز کوتاه نمیومدی و همچنان بغل بابایی بودی  یک ربعی ما رو تو خیابون نگه داشتی اما نیومدی که نیومدی و ب...
30 تير 1392
1